دو شنبه 96/03/22

ساخت وبلاگ
بعد الودگی فراوان این چند وقت دیروز کمی باد امد و هوا بهتر شد .... بین دوتا از دوستان اختلاف افتاده .... شاید چند سال پیش بود نقش میانجی رو بازی می کردم اما الان کاریشون ندارم ...خودشون میدونن می خوان اشتی کنن می خوان نکنن حتی نپرسیدم مشکلشون چیه ... فقط 5 شنبه ای من با یکیشون کار داشتم رفتم دیدمش و باهم قدمی زدیم و .... جدیدا هر چی درست می کنم توش موهام میافته دیشب کیک درست کردم امدم کیک برش بزنه دقیقا وسطش مو بود اونم نه ی دونه سه تا پیچیده بود بهم خودم حالم بد شد ........ امروز از اون روزاست که دلم می خواست بزنم بیرون ..... دو شنبه 96/03/22...ادامه مطلب
ما را در سایت دو شنبه 96/03/22 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nargesi1 بازدید : 5 تاريخ : جمعه 15 اسفند 1399 ساعت: 15:55

هفته گذشته خیلی شلوغ بودم ....خواهرم و دختر خوشگلش بعد مدتها امدن بودن و سرگرم بودیم ....

مشخای خطم تمرین نکردن و خواهرزاده ام دفترم خط خطی کرده .....

دوست خوبم مشکوک به کروناست اما ابریزش داره ولی سرفه هاش خشک و شدیده ....

اول هفته با بحث با همکارام شروع شد .... و جلسه ....

دو شنبه 96/03/22...
ما را در سایت دو شنبه 96/03/22 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nargesi1 بازدید : 7 تاريخ : جمعه 15 اسفند 1399 ساعت: 15:55

هفته بعد تولد داداشمه ... هنور براش هیچی نگرفتم از اون بدتر اینکه من فردا می خواستم جایی برم الان باید هماهنگ کنم برم یا بریم کادو بخریدم .... از طرفی هم وسط هیچ جا نمیشه رفت ... هر هفته با خودم میگم این بخش کارم که جمع و جور کنم 2 روز مرخصی می گیرم اون بخش تموم میشه ی کار فورس دیگه شروع میشه .... واقعا احساس فرسودگی می کنم ....تمام چشم و امیدم تعطیلات عیده .... دلم می خواد به برادرم بگم تو تنها مرد مردی هستی که میشناسم ...... دلم می خواد بهش بگم تمام بچگی تا حالا از اینکه داشتمت به خودم و داشتنت افتخار کردم  حنی وقتایی که فوتبال بازی می کردیم و جفت پا میرفتی تو ساق پام و گریه می کردم - حتی وقتی امدی تسبیح جلو صورتم چرخوندی و خورد تو صورتم تا مدتها ردش مونده بود ....از خدا ممنونم ..... بهش بگم ممنونم همیشه کنارم بودی و هوامو داشتی ......... ولی هیچ کدوم نمیگم چون زودی روت زیاد میشه و شیطنتت بچگیت گل می کنه .... دو شنبه 96/03/22...ادامه مطلب
ما را در سایت دو شنبه 96/03/22 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nargesi1 بازدید : 19 تاريخ : جمعه 15 اسفند 1399 ساعت: 15:55

امروز هم جز روزای روند حساب میشه !مثل همه روزا شلوغم .... دلم می خواد ی روز مرخصی بگیرم بی دغدغه پای پیاده تمام شهر رو زیر پا بذارم .... دلم می خواد ی روز فقط برا خودم باشم بدون تماس بدون فک کردن به هیچی و هیچ کس .... چندتا کتاب خریدم ...زدم تو خط فلسفه .... متاسفانه ترجمه خوب کم پیدا میشه و نمی دونستم چی بگیرم کلی گشتم تا گفتن فلان مترجم این کتاب خوبه .... امروز از اون روزاست که خیلی گرفته دلم .... می خوام بزنم بیرون ... کجا رو نمی دونم اما میزنم بیرون از امروز عصر هر روز میرم پیاده روی ................... نمی دونستم این آخر هفته روز مادره .... چقدر زود این مناسبتا می رسن ... چرا امروز این آهنگ همش تو سرم می چرخه : از گلوی من دستات بردار دستات بردار .... دو شنبه 96/03/22...ادامه مطلب
ما را در سایت دو شنبه 96/03/22 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nargesi1 بازدید : 6 تاريخ : جمعه 15 اسفند 1399 ساعت: 15:55

بچه كه بودم ... همه وسايلاي خونه حرف ميزدن ، گلدون ،مداد ،لباس...

تو خيالم مدام باهشون حرف ميزدم ... با همه چي رويا مي بافتم ....

امروز يهو دلم خواست با چيزي حرف بزنم ...نشد سكوت كردم ، سكوت كرد ... شروع كردم گفتم چطوري ... بازم سكوت كرد ....

دنبال كلام گشتم اما سكوت كرد...

دو شنبه 96/03/22...
ما را در سایت دو شنبه 96/03/22 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nargesi1 بازدید : 13 تاريخ : جمعه 15 اسفند 1399 ساعت: 15:55

بعد ماه ها تلاش ... بعد ماه ها انرژي و وقت فوق العاده امروز اناليزاي ٦ ماه اول تصويب شد ....

دستاورد بزرگيت برا اينجا ... خيلي خوشحال شدم .... براي همه عدد و. رقمه ولي براي من نتيجه همه روزاي سخت .... همه حرفايي كه شنيدم ، همه فشارهايي كه به نا حق بود ...

ناخوداگاه رقيق شدم .... هميشه اخر همه زحمتام كه ديده نشده يا حتي ديده شده فك كردم فقط خدا ميبينه كه چطور. الان اينجام ....

دو شنبه 96/03/22...
ما را در سایت دو شنبه 96/03/22 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nargesi1 بازدید : 15 تاريخ : جمعه 15 اسفند 1399 ساعت: 15:55

من عریانم، عریانم، عریانم
مثل سکوت‌های میان کلام‌های محبت عریانم
و زخم‌های من همه از عشق است
از عشق، عشق، عشق
من این جزیرهٔ سرگردان را
از انقلاب اقیانوس
و انفجار کوه گذر داده‌ام
و تکه‌تکه شدن، راز آن وجود متحدی بود
که از حقیرترین ذره‌هایش آفتاب به دنیا آمد....

خدايا بهم توان و صبوري بده...

دو شنبه 96/03/22...
ما را در سایت دو شنبه 96/03/22 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nargesi1 بازدید : 11 تاريخ : جمعه 15 اسفند 1399 ساعت: 15:55

تو خواب ديدم تو ي خيابون داريم ميريم يهو برق اونجا قطع شد... صبر کردیم تا برق اضطراري وصل شه ، وقتي وصل شد خواهرم ي دری و باز كرد تا من بجنبم رفت تو ... تا پشتش رفتم در باز كردم ي چيزي شبيه اسانسور بود ولي هيچكي توش نبود ( به فاصله چند ثانيه )هرچي خواهرم صدا كردم  صدايي نمياد ... بيرون در مونده بودم مي ترسيدم تو. برم و نمي دونستم جه كنم ، ي خانومه امد بره تو بهش گفتم اين كجا ميره - كسي نميدونه ، بعضيا ميگن پشت امامزاده عبداله ... ميگم +خواهرم رفته و من نمي دونم چيكار كنم ،- نگران نباش اتفاقي نمي افتت ولي ممكنه طول بكشه بياد ... +يعني چي دخترش بي تابي مي كنه ... + اسانسور برنمي گرده بايد يسري چيزا رو رعايت كني ، گرماي دل، مراقبه ، پاكي ، همدلي با بقيه اينجوري وقتي سوار شي اسانسور حركت مي كنه ... -شما كه مي دوني چرا ميري ميگه برا مراقبه ميرم ... سوار ميشم هرچي دقت مي كنم متوجه نميشم اسانسور عمودي يا افقي حركت مي كنه يعني اصلا حركتش متوجه نميشم .... جمعيت زيادي اونجاست وقتي دنبال خواهرم خيليا رو ميبينم از اقوام و دوست واشناها ، ي عده دعا مي خونن ، ي عده به شكل بودا تمركز كردن تو صف نشستن و منتظرن شانسشون براي بازگشت امتحان كنن... دو شنبه 96/03/22...ادامه مطلب
ما را در سایت دو شنبه 96/03/22 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nargesi1 بازدید : 9 تاريخ : جمعه 15 اسفند 1399 ساعت: 15:55

این چند وقت خیلی تحت فشار کاری بودم و بشدت اعصاب ندارم ......... 

امروز دیگه اوج .......نتیجه آنالیز های زامیاد مشخص میشه و استرس دارم خدا به خیر بگذرونه ....

تپش قلبم بشدت بالاست ...........خدایا منو مثل همیشه در پناه خودت بگیر که اینجا من تنها نیستم .......

دو شنبه 96/03/22...
ما را در سایت دو شنبه 96/03/22 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nargesi1 بازدید : 8 تاريخ : جمعه 15 اسفند 1399 ساعت: 15:55

بازم خواب عجیبی دیدم .... تو خواب میدیدم ی جایی هستم مثل ی اداره ولی بعد انگار خونه بودم ولی شبیه خونه خودمون نبود... ی عالمه بچه اونجا بود ... بچه های خیلی کوچیک .... خانمی که ازشون مراقبت می کرد گفت بیاید( به من و دوستم که یادم نیست کی بود ) گفت بیاید سرپرست این بچه ها بشید حتی کمک هم نکنید بذارید بچه ها بدونن سرپرست دارن ! بچه ها چند روزه بودن.... گفتم اسمشون چیه ، گفت اسم ندارن خودتون اسم بذارید .... من اسمش گذاشتم سپهر بعد داشتم اماده میشدم برم سرکار ... رفتم بالا سر بچه داشت بشدت پستونک می خورد ، بچه لاغر و نحیفی بود .... صورتش ناز کردم و رفتم....... دو شنبه 96/03/22...ادامه مطلب
ما را در سایت دو شنبه 96/03/22 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nargesi1 بازدید : 16 تاريخ : جمعه 15 اسفند 1399 ساعت: 15:55